دانش تاریخی می تواند درباره‌ی چه باشد؟
 
چکیده:
در یاد آوری ساده یا ادراک به عنوان ادراک از خویشتن به عنوان متفکر آگاه نیستم. از خودم فقط به عنوان واجد احساس آگاهم. این آگاهی هم اکنون خود آگاهی یا فکر است، اما خود آگاهی ناقص زیرا برای تصاحب آن من نوعی فعالیت ذهنی..

تعداد کلمات: 1060 کلمه / تخمین زمان مطالعه: 5 دقیقه
نویسنده: رابین جورج کلینگوود
ترجمه: علی اکبر مهدیان
 
چنانچه مورخ، به سبب آن که از او خواسته اند موضوعات نامطبوعی را مطالعه کند یا به سبب آن که آن موضوعات «در دوره ای» قرار دارند که شعور گمراه خود او خیال می کند باید آن را از تمام جهات بررسی کند، برخلاف میل خویش می کوشد بر تاریخ فکری تسلط یابد که شخصا نمی تواند به آن وارد شود و به جای نوشتن تاریخ آن، صرفا بیاناتی را تکرار خواهد کرد که واقعیات خارجی تطویر آن را ضبط میکنند؛ از جمله نامها و ایام مهم و عبارت های توصیفی حاضر و آماده. این گونه مکررات ممکن است بسیار فایده داشته باشند، ولی نه از آن جهت که تاریخ اند. آنها استخوانهای خشکی اند که ممکن است روزی به تاریخ تبدیل شوند، و آن زمانی خواهد بود که شخصی بتواند آنها را با گوشت و خون فکری که هم از آن خودش و هم متعلق به آنهاست بپوشاند. این فقط طریقه ای است برای بیان این که فکر مورخ باید از وحدت پیکر کل تجربه ی او بیرون بیاید و عملکرد تمامی شخصیت او (با علایق عملی و همچنین نظری آن) باشد. گمان نمی رود نیاز باشد که اضافه کنیم از آنجا که مورخ فرزند زمان خویشتن است، احتمالا آنچه مورد علاقه ی اوست، مورد علاقه معاصرانش نیز خواهد بود. واقعیت مشهوری است که هر نسل خود را علاقه مند، و بنابراین قادر، به مطالعه‌ی تاریخی دوره ها و جنبه هایی از گذشته می یابد که برای پدرانش استخوانهای خشک بودند و هیچ اهمیتی نداشتند.

پس، موضوع خاص معرفت تاریخی فکر است: نه چیزهایی که دربارهی آنها فکر شود، بلکه خود فکر. این اصل کمک کرده است که ما تاریخ را از سویی از علم طبیعی به عنوان مطالعه ی عالمی معین یا عینی، متمایز از تفکر آن؛ و از سوی دیگر از روانشناسی که مطالعه ی تجربه ی بی واسطه، ادراک حسی و احساس عاطفی است باز بشناسیم که گرچه فعالیت ذهن است، اما فعالیت تفکر نیست. اما معنای مثبت این اصل به تبیین بیشتر نیاز دارد. تحت اصطلاح «فکر» حداقل و حداکثر چقدر باید گنجانید؟

   بیشتر بخوانید:  بازسازی تاریخ

اصطلاح «فکر»، به گونه ای که تا اینجا و ماقبل آن به کار رفته است، به معنای صورت خاصی از تجربه یا فعالیت ذهنی است که ویژگی آن را به صورت منفی می توان با این عبارت بیان کرد که صرفا بی واسطه نیست و بنابراین با جریان آگاهی دفع نمی شود. ویژگی مثبتی که فکر را از شعور صرف متمایز می سازد، توان آن در تشخیص فعالیت خویش است به سان فعالیتی یگانه که در سراسر اعمال گوناگون خودش پیوسته استمرار می یابد. اگر من احساس سرما کنم و بعد احساس گرما به من دست دهد، عدم تداوم دو تجربه فقط به احساس مربوط می شود. درست است که همان طور که برگسون اشاره می کند احساس سرما با احساس بعدی گرما «تداخل میکند و به آن کیفیتی می بخشد که به طریق دیگر به دست نمی آید؛ ولی احساس گرما، اگرچه به احساس قبلی سرما مدیون است، اما آن را تمیز نمی دهد. بنابراین، شاید بتوان فرق میان احساس صرف و فکر را به کمک تفاوت احساس سادهی سرما و توانایی گفتن «احساس سرما میکنم» روشن کرد. برای بیان این معنا، من باید از خودم به عنوان چیزی بیش از تجربه ی بی واسطه‌ی سرما آگاهی داشته باشم. از خودم به عنوان فعالیت احساسی آگاهی داشته باشم که سابقا تجارب دیگری داشته و در سراسر این تجارب گوناگون یکسان مانده است. نیازی نیست که حتی به یاد بیاورم این تجارب چه بوده اند، ولی باید بدانم که بوده و از آن من بوده اند.
موضوع خاص معرفت تاریخی فکر است: نه چیزهایی که دربارهی آنها فکر شود، بلکه خود فکر. این اصل کمک کرده است که ما تاریخ را از سویی از علم طبیعی به عنوان مطالعه ی عالمی معین یا عینی، متمایز از تفکر آن؛ و از سوی دیگر از روانشناسی که مطالعه ی تجربه ی بی واسطه، ادراک حسی و احساس عاطفی است باز بشناسیم که گرچه فعالیت ذهن است، اما فعالیت تفکر نیست. اما معنای مثبت این اصل به تبیین بیشتر نیاز دارد. تحت اصطلاح «فکر» حداقل و حداکثر چقدر باید گنجانید؟
پس، ویژگی فکر این است که آگاهی صرف نیست بلکه خود آگاهی است. خود، به عنوان آگاه صرف، جریانی از آگاهی است، یک سلسله انفعالات و احساسات است، ولی به عنوان آگاه صرف، از خود به عنوان چنین جریانی باخبر نیست و از تداوم خودش در سراسر تجارب متوالی غافل است. فعالیت باخبر شدن از این تداوم چیزی است که آن را تفکر می خوانیم اما فکر خودم به عنوان یکی از فعالیتهای احساس (که در سراسر اعمال گوناگونش همان طور می ماند) فقط ابتدایی ترین صورت فکر است، ولی از این سرآغاز در جهات مختلف به خارج عمل میکند و به صور دیگر تطور می یابد. یکی از کارهایی که می تواند بکند این است که از ماهیت دقیق تداوم بیشتر با خبر شود و به جای آن که فقط «خودم» را درک کند که سابقة تجاربی با ماهیت نامعین داشته است، توجه کند که این تجارب به طور خاص چه بوده اند، آنها را به یاد بیاورد و با حال بی واسطه مقایسه کند. یکی دیگر تحلیل خود تجربهی حال است، به منظور این که در آن عمل احساس را از آنچه احساس می شود تمیز دهد و آنچه را که احساس می شود به عنوان چیزی درک کند که واقعیتش (مانند واقعیت خودم به عنوان احساس کننده) با حضور بی واسطه ی آن نزد احساس فرسوده نمی شود. با عمل کردن در امتداد این دو خط، فکر به حافظه، به فکر جریان تجربیات خودم؛ و ادراک به فکر آنچه من به عنوان چیزی واقعی تجربه میکنم، تبدیل می شود.
 
سومین طریقه‌ی تطور عبارت است از تشخیص خودم نه فقط به عنوان موجودی دارای حس، بلکه به عنوان موجودی متفکر. در یاد آوری و ادراک، عملی بیش از بهره مندی از جریان تجربه ی بی واسطه انجام میدهم؛ تفکر هم می کنم. اما در یاد آوری ساده یا ادراک به عنوان ادراک از خویشتن به عنوان متفکر آگاه نیستم. از خودم فقط به عنوان واجد احساس آگاهم. این آگاهی هم اکنون خود آگاهی یا فکر است، اما خود آگاهی ناقص زیرا برای تصاحب آن من نوعی فعالیت ذهنی، به نام تفکر، انجام می دهم که از آن آگاه نیستم. به این سبب تفکری را که در حافظه یا ادراک به عنوان ادرا کی انجام می دهم، می شود تفکر نا آگاه خواند، نه به این سبب که می توانیم آن را بدون آگاه بودن انجام بدهیم (زیرا برای انجام آن نه فقط باید آگاه، بلکه باید خود آگاه باشیم)، بلکه به این سبب که آن را بدون این که آگاه باشیم انجام می دهیم. آگاه بودن از این که داریم فکر میکنیم، طریقه ی جدید فکر کردن است که آن را می توان تأمل نامید.

ادامه دارد..
 
منبع:
مفهوم کلی تاریخ، رابین جورج کالینگوود، ترجمه علی اکبر مهدیان،چاپ سوم، اختران، تهران (1396)

   بیشتر بخوانید:
  زندگی دمیدن به مواد مرده
  چهار نوع علم
  آفرینش تاریخ علمی